ریحانه ریحانه ، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه کوچولو نابغه بزرگ فردا

به خیر گذشت...

سلام زلزله خاله! بازم بعد این همه مدت من وقت کردم به وبلاگت سر بزنم. امروز خبرای بدی از مامانت شنیدم شنیدم از اون پله های خطرناک تو حیاط تنهایی رفتی بالا و وقتی داشتی میومدی پایین از اون بالا افتادی. خدا رو شکر تو باغچه خوردی زمین و بعد اینکه بردنت دکتر و ازت عکس گرفتن گفتن چیزیت نشده نمیدونم از این همه اتفاق که برات میفته باید ناراحت باشم یا از اینکه الان سالم پیشمون هستی باید خوشحال باشم. ماشاله انقدر شیطون هستی که هیچ جوره نمیشه حریفت شد خوشگل خاله با این همه زخم هایی که با شیطونیات رو سر و بدنت درست میکنی بازم خوردنی و بامزه هستی امیدوارم وقتی بزرگ میشی هم همینجوری پرانرژی و شاد باشی. این عکس رو چند روز پیشا که تو باغ بود...
18 فروردين 1391

روزهای سخت ریحانه و مامان

امروز بعد یه مدت کم کاری میخوام برای ریحانه گلم بنویسم...خاله این مدت سرم خیلی شلوغ بود. ببخشید که نتونستم برات وقت بزارم. تو این یکی دو ماهه حسابی بزرگ شدی. تو این دو روز اخیر با مامانت پیش ما بودی. الان مامانت داره پروژه عظیم از شیر گرفتن تو رو میگذرونه خداییش هم کار سختیه... تو شیر خوردن خیلی خوش خوراک بودی. باز روزایی که اینجا پیش مایی سرت حسابی گرم هست و یادت میره. منتها وقتی میری خونه خودتون حسابی بهانه گیر میشی. این روزا یه سری از کلمات رو واقعا شیرین میگی...وقتی به مامان بزرگت میگی مامان دون واقعا ناز میشی. به من هم که به جای خاله میگی "آله" . عیب نداره . ما به همین هم راضی هستیم ریحانه جون سعی کن بیشتر با مامانت کنار بیای...افری...
5 مهر 1390

ریحانه و جایزه اش

از اونجاییکه قرار بود بعد از اینکه جایزه ریحانه خانم رسید حتما یه عکس دوتایی ازشون بگیرم و بزارم تو وبلاگ، من دیشب سعی در انجام این امر خطیر داشتم. ولی خداییش انقدر این ریحانه کوچولو شیطونی کرد که نزاشت من یه عکس درست و حسابی ازش بگیرم. مجبور شدم بین عکس هایی که ازش گرفتم یکی رو انتخاب کنم و بزارم. شما نمی دونید ولی واقعا عکس گرفتن از یه فسقلی که حتی یه دقیقه سرجاش اروم و قرار نداره، واقعا سخته.این هم یه عکس کاملا یهویی...     واسه اینکه ثابت کنم نی نی ما چقدر شیطون و پرتحرکه یه عکس هم از زمانیکه حسابی هیجانی شده میزارم. اینجا یه طوری ذوق کرده انگار تیم فوتبال محبوبش قهرمان شده . نظر شما چیه؟؟   ...
3 تير 1390

خواب فرشته

امروز میخوام به مناسبت مسابقه "خواب یک فرشته" یکی از عکس های تک و منحصربفرد ریحانه جیگر رو بزارم. خودم هروقت این عکسشو میبینم خنده ام میگیره... قبلش یه توضیحاتی بدم که تو این عکس ریحانه جون حدودا یک سالشه و تازه از خواب پاشده بوده که دوباره تو این حالت میگیره می خوابه! مامانش تا دوربینو برمیداره که ازش عکس بگیره، ریحانه کوچولوی ما تو خواب لبخند میزنه و عکس نهایی همین پایینی میشه. ماشاله یادت نره   ...
26 خرداد 1390

کوچولوی ناز مبارکت باشه

فکر نکنم انقدر که از خبر برنده شدن عکس ریحانه جون ذوق زده شدم از خبر برنده شدن تو جایزه بانک ذوق می کردم. از همه دوستانی که به ریحانه رای دادن و دوستان خوبی که ابراز لطف کردن ممنونم. از طرف ریحانه جون به تک تکتون میگم که : عاشقتم ( این کلمه واضحترین کلمه ای هست که از پشت تلفن میگه ) امیدوارم وقتی بزرگ شد و این مطالب رو خوند از برنده شدنش لذت ببره و سعی کنه همیشه برای رسیدن به بهترین جایگاه ها تلاش کنه. خوشگلم فکر کنم اگه این خبر رو بشنوی قیافه ات مثل این عکست بشه. اینجا نمیدونم چی شده که اینجوری ذوق مرگ شدی!!     امیدوارم وقتی بزرگ میشی هم همینطور خوشحال و شاد باشی؛ وقتی خوشحالی بخندی، وقتی ناراحتی گریه کنی و خلاصه ا...
26 خرداد 1390

دست تو دماغ دیگران نکن!

آخه بچه برو بگیر بخواب دیگه...اصلا اگه من گذاشتم از این به بعد سال تحویل بیفته نصفه شب؟! من موندم تو ماشاله انقدر انرژی رو از کجا میاری آخه؟ نبین ما بیداریم...کم کمش یه 20 سالی از شما بزرگتریم. کوچیکی گفتن ، بزرگی گفتن ! ( چقدر هم که تو حساب میبری از بزرگترت ) راستی این دومین سال تحویلی هست که تو فرشته کوچولو پیش مایی... یادش بخیر پارسال اینموقع 5 ماهت بیشتر نبود. اون زمان هیچکدوممون فکر نمی کردیم بعد یک سال قراره انقدر شیطون بشی. از الان دارم فکر میکنم شب سال تحویل 1391 قراره چه بلایی سرم بیاری.امسال که سنگ تموم گذاشتی قربونت برم...یه هفته اول سال 90 رو بدون گوشی سپری کردم ، آخرش هم با پرداخت 46350 تومن وجه رایج مملکت تونستم درستش کنم.مطمئن...
26 ارديبهشت 1390

تا میتونی بخند

خوشگلم امروز که اومده بودی وقت نکردم خیلی باهات بازی کنم. اما ارزشش رو داشت که بخاطر دیدنت از کارم بزنم و خونه بمونم. نمیدونم امروز یهو چی به دستت خورد که گریه ات گرفت؛ منم نامردی نکردم و تو همون حالت ازت عکس گرفتم. آخه گریه کردنات هم نازه     اما خاله الان تا میتونی بخند...بزرگ که بشی انقدر موضوع واسه گریه کردن داری که اصلا خندیدن فراموشت میشه! پس بخند گلکم...ببین با خنده چه ناز میشی   ...
26 ارديبهشت 1390

دلم تنگیده برات...

الان چند روزی میشه که با مامان و بابا و دایی و زن داییت رفتی مسافرت. آخه بچه از الان داری بی معرفت میشی؟ نمیگی دل خاله واست تنگ میشه؟ اصلا بدون من مسافرت بهت خوش میگذره عزیز دلم؟ انگار این روزها فقط باید با دیدن عکسهات دل خودم رو خوش کنم. میبینی هنوز 2 سال هم نشده که اومدی اما خفن تو دل همه جا کردی...آخی شب قبل از اینکه برید سفر اومده بودی خونه ما ، همچین بفهمی نفهمی مریض بودی قربونت برم. (تو هم مثل خاله ات هی چشم میزنن ) یادته اون شب وقتی اومدی خونه همش میخواستی مامان بزرگت رو ببینی و بغل کنی؟! انقدر گفتی مامان که دل هممون خون شد برات؛ آخه مامان بزرگت نبود.وقتی هم که اومد تو دیگه خوابیده بودی. وقتایی که مریض میشی آروم میشی اونقدر که دلم برا...
9 ارديبهشت 1390

بالاخره اومدی!!!

ساعت حدود 6 بود. من خونه بودم و واقعا نمیدونستم دارم چیکار میکنم...داشتم از نگرانی می مردم. چند ساعتی بود که از فاطمه خبر نداشتیم . فقط تو دلم دعا می کردم و از خدا میخواستم که خواهرم به سلامتی بچه اش رو به دنیا بیاره. ناخوداگاه داشتم اشک میریختم. یه نگاه به ساعت انداختم ... چند دقیقه ای میشد که اذان رو گفته بودن. تصمیم گرفتم واسه آرامش خودم هم که شده وضو بگیرم و نمازمو بخونم. با صدای تلفن دلم هری ریخت پایین ... وقتی صدای مامانم رو شنیدم (که معلوم بود کلی قبلش گریه کرده) که خبر سلامتی فاطمه و نی نی شو بهم داد، کلی ذوق کردم و خدا رو شکر کردم. اینبار هم اشک ریختم...ولی اشک شوق. خاله به دنیا خوش اومدی   عشق...
10 فروردين 1390
1